Sunday, March 25, 2007


سال نو با بچه قرار گذاشتیم بریم یه جا جمع بشیم یه چیزی بخوریم و عکس بگیریم. همه چیز خوب بود. چند نفر هم اومده بودند و قبل از ما یه سفره عید چیده بودند روی یه میز. یه سفره پشت شیشه که نمیش به سفره دست زد ولی باهاش عکس میشد گرفت.


سالهای رنگ کردن تخم مرغهای سفره عید خیلی زود گذشتند. و حالا سفره عید چه نزدیک و غیرقابل لمس کردن شد امسال .
سفره عید و دور هم جمع شدنش لحظه تحویل سال برای من لذت عیدی گرفتن رو توی بچگیها به همراه داره . لذت یک سکوت مطلق لحظه سال تحویل لحظه ای که همه ارزوهات رو میاری توی ذهنت و میخوای امسال همه برآورده بشن. و سال که تحویل میشه انگار میخوای بلند بگی هورا هورا. چند دقیقه بعد تلفن پشت تلفن تبریک پشت تبریک. مهمونی بعد از مهمونی. شبها هم خسته و کوفته با لباسهای ترو تمیز چه کیفی داره خوابیدن...

امیدوارم لحظه هایی که پیش روی هممون هستند پر از آرامش، موفقیت، تندرستی و شادی باشند .
سال نو مبارک

Saturday, March 17, 2007


بارها خواستم از آزادی بنویسم. اما ندانستم از کجا باید شروع کنم. از انهایی که در وطن خود بند هستند؟ یا از پرستوهای محکوم به مهاجرت ؟ از آزادیهای که برای آن تعریف می آوردند و در کتابها مینویسند یا از آزادیهایی که حقمان هستند؟ از آزادیهایی که گلوله میشوند و به دل مردم سرزمین بین النهرین شلیک میشوند یا از آنهایی که آنقدر میخورند که بالا می آورند؟
چقدر زیباست آزادی وقتی حرمتها را نشکنند. و چقدر گول زننده میشود وقتی پایت در بند باشد و به تو آن را در مقابل بهترین لحظهای زندگیت وعده بدهند. از تو یک کوه پر از غرور بسازند که حاضر است جانش را به پای غرورش بدهد و خود را آزاد بداند .
خواستم بگویم آزادی را با تعریف کردن نمیشود خوب فهمید مثل خیلی چیزهای دیگر باید آن را تجربه کرد. با آزاد دیدن و شنیدن ، آزادانه راه رفتن ، دوست داشتن و نفس کشیدن، آزاد به دنیا آمدن و آزادانه از دنیا رفتن. یک روز آزادی را تقسیم باید کرد بین همه ، مساوی.

Sunday, March 4, 2007


خدایا بر آنهایی که به باران احتیاج دارند و میدانند یا نمیدانند باران ببار

.