Thursday, May 22, 2008

بلد نبود

به این قشنگی گفت که چشمها را باید شست ...
اما نگفت اول دستها را بشویید نگفت آن جور دیگری که باید دید چگونه باشد بهتر است. فقط گفت نه ؛ اینجوری نه
.
.
.
فکر کنم خودش هم بلد نبود

Friday, May 16, 2008

Niagara Falls

King's College Road, Toronto

به خود خود خودم

چقدر خوب است گاهی ننویسی. کلمات انگار تجدید قوا میکنند گاهی حتی دوباره متولد میشوند. و حالا که کلمات به اندازه کافی قدرت دارند مینویسم؛ دوست داشتن به کلام نیست. به لرزش کلام است وقتی واژه زیر بارخواهش تعظیم میکند و حتی سکوت میشود. به تماشا نیست به نگاه است وقتی نه فقط چشمها بلکه یک وجود به تو نگاه میکند و گرم میشوی حتی اگرچشمهایش را بسته باشد. وقتی سراپا شنیدن شکل میگیرد گرچه کلامی برای گفته شدن باقی نمانده باشد. حالا راحت تر است نوشتن. راحت تر است گفتن. حالا واژه میداند جایش کجاست و چه حقی دارد