Friday, June 29, 2007
Saturday, June 23, 2007
آهای صدا میرسه اون بالا؟
گاهی بهش میگم خدایا تو تا حالا عاشق شدی؟ میگن خیلی آدمها رو دوست داری. نمیدونم این همون عاشقیه یا نه ولی حداقل دوست داشتن توی هر دو تاش مشترک هست . آره اگه تو دوست داشته باشی هر کاری بخوای برای اونی که دوستش داری میکنی. بهش پول میدی قدرت میدی. قشنگش میکنی. هرچی بخواد یا بخوای میتونی واسش بخری. ولی به من هم میگی اگه من یکی رو دوست داشتم براش چی کار کنم؟ من که نه پول دارم نه ... ا
این شد که زندگی همه جوری قشنگ شد
سازت کوک
دمت گرم
دلت خوش
بادکنکهات پر از هلیوم
موهات بور
چشات عسلی
خانه ات گرم
شماره موبایلت روند
Wednesday, June 13, 2007
اینجوری نباشم منتال ایلنس دارم
یه دونه بیسکویت خشک شده از توی کشوی میز بر میدارم میذارم توی دهانم. کمی که خیس خورد آروم با دندونهام شروع میکنم به خورد کردنش. با چشمهای دوخته شده به مانیتور دارم به مساله حل نشدنیم فکر میکنم. صدای ماشینهای اون طرف پنجره گاهی سکوت خلوتم رو میشکنن. نمیدونم چی شد که آدمی ترجیح داد همه کارهاش رو از پشت یک میز انجام بده. ولی اشتباه کرد.
میگم: چی گوش میدی؟
میگه: من جاز گوش میدم و بلو گاهی هم دنس. کلا ما همه تیپ موسیقی رو در میا بیم.
میگم: شما چی خوندید؟
میگه: من سیویل هستم ولی کنترل هم کار کردم و از برق هم سررشته دارم. بعدش هم ماوس کامپیوتر رو به شدت تکون تکون میده و با عصبانیت میگه: اه این همش قاط میزنه و بعدش هم دو سه بار میزندش روی میز تا درست شه. بعدش هم میگه : همیشه آرزوم بود ژنتیک بخونم. نشد.
میگم : راستی شما عصرهای شنبه اهل فوتبال هستید؟
میگه: نه من شنا میرم با تنیس. تیراندازی رو هم گاهی میریم با بچها.
با خودم میگم: عجب تخیلی داشته نویسنده داستان زندگی تو. چه قهرمانی پرداخته.
با خوش میگه: چش ندارن ببینن.
صبح امروز هرچی سعی کردم آروم باشم نشد. اعصابم مثل زلف جوجه تيغی بود. نمیدونم چرا اینجوری میشه. خوب شد حمل اسلحه گرم قدغن هستا وگرنه ...
- آخه گناه آدمهای دیگه که ميخوان با تو حرف بزنن چیه؟ نه خودت بگو .
- با منی؟
- آره آره با خودتم.
- خوب هیچی گناهی ندارند
- خوب پس ...
- خوب پس چی؟
- خوب پس بفهم.