Wednesday, February 13, 2008

زمانی برای دلخوشی

تولدت مبارک.
دیدی چنان جا خالی دادم که غافلگیر شدی؟ کیف کردی؟ میدونم خوشت اومد ای صفحه من

کمی بیشتر از یک سال میشود که نوشتن دراین صفحه را شروع کرده ام . گاهی چند کلمه ای را جمله میکنم و جملات را بند و بند ها را پست و پست ها را به روز. نه اینکه یادم رفته باشد تولد این صفحه را جشن بگیرم بلکه آن موقع هرچه فکر کردم که چرا حتما باید یک سال بگذرد تا جشن بگیرم دلیلی نیافتم و جشن تولد را به بعد موکول کردم

راستی چرا حتما یک سال باید طی بشود تا جشن بگیریم؟ شاید چون تاریخها یکی هستند این باعث میشود که فکر کنیم شباهتی بین زمانها وجود دارد. اما زمان که تکرار نمیشود. ولی چیزی که هست هر لحظه ای میتوان شادی وجشنی را بر پا کرد. اگر نعمت نفسی باقی باشد. اگر یادی در خاطری باشد. اگر عشقی مانده باشد در یاد. که مانده است...

امیدوارم که سالهای سال زنده باشی. خوشحالم که اسمت را خوب انتحاب کردم. اسمی که با زندگی شروع میشود. اسمی که نشانی از دوست داشتن دارد. اسمی که منتظر فرا رسیدن زمان خاصی برای جشن نیست. اسمی که عاشق است اسمی که مال تو هست.

تولدت مبارک


Wednesday, February 6, 2008

راز نهانی


آری و واقعا وقتهایی بودند که نشد به هیچ زبانی آنها را بیان کنم. نشد حتی دوباره در ذهن خودم همانطور که بودند مرورشان کنم. غمی نیست از اینکه نمیتوانم آن لحظات را دوباره حتی تصور کنم. غمی نیست. هیچ غمی نیست. چون تو هستی . تویی که دوست داشتنت بزرگی آن لحظات را برایم ساخت



سپاس خدایی که ما را آفرید و دوست داشتن را به ما هدیه کرد