Wednesday, February 28, 2007

برای تو، با غرور

دنيا را بد ساخته اند ... کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد ... کسي که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمي داري ... اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند ... و اين رنج است .. دکتر علي شريعتی

چقدر سخته میشه گاهی وقتی بخوای یه چیزی رو بگی و نتونی. وچقدر آروم میشی وقتی یه نفس گرم همون چیزی رو میگه که تو نتونستی بیانش کنی. امروز جمله بالا کمی من رو آروم کرد اما برای اینکه رنجی نبرم به یادت همه رو دوست دارم. هرکی رو که ببینم. منتظر عشق اونها نخواهم موند

Monday, February 26, 2007



شاید پرسشها دقیقا اون چیزایی نباشند که شما بخواهید از رییس جمهور بپرسید. اما مهمتر از اون ذات یک پرسش محترمانه هست که ارزش یکی شدن رو داره

http://porseshazahmadinejad.persianblog.com/



Friday, February 23, 2007

یک خرید با خیال راحت


فروشگاهایی که مردم معمولا باهاشون سر و کار دارند توی آمریکا معمولا از نوع زنجیره ای هستند و توسط شرکتهای بین المللی اداره میشن. این شرکتها گاهی پا رو فراتر از آمریکا و اروپا میگذارند و توی کشورهایی مثل عربستان یا کویت هم کار خودشون رو گسترش میدهند . شاید فعالترین این فروشگاها
safeway, walmart, pizza hut, macdonald, seven eleven, dollar store, ....
معمولا وقتی توی فروشگاهای اینجا وارد میشی یک یا گاهی چند نفر در حین اینکه داری اجناس مختلف رو نگاه میکنی ازت میپرسند:
چیز خاصی مورد نظرتون هست؟
کمکی لازم دارید؟
به شما کمک شده؟
احوالتون چطوره؟
گاهی آدم به نظر میرسه که این فقط جنبه تبلیع داره. اما حتی اگه چندین بار نظرت رو عوض کنی یا جنسی رو پس ببری یا اینکه کلی یارو رو سر کار بذاری و دست آخر هم چیزی نخری باز هم با یک لبخند روبرو میشی. و هنوز هم حق با خریدار باقی میمونه.
بنابراین شاید فقط مساله فریبکاری مشتری نیاشه. توی بعضی کشورهای اروپایی هم جریانی شبیه تر به کشور خودمون اتفاق میفته. یعنی اگه بیش از حد معمول جنس رو زیر و رو کنی فروشنده میره که شاکی بشه و با زبون بیزبونی میگه: بابا تو که خریدار نیستی ... .اینجا معمولا همه اجناس رو حق داری با تحویل رسیدش پس بدی اگه نخواهیش. اما بعضی اجناس رو هم به هیچ عنوان پس نمیگیرند. مثل تیغ اصلاح صورت که بازشده باشه یا آدامس جویده شده یا چیزایی از این قبیل. اما گاهی هم حیثیتی به بعضی اجناس نگاه میکنند. مثلا یک مغازه کفش هست که قانونش این هست که اگه تا 6 ماه از کفشی که خریدی راضی نبودی یا پات رو ناراحت کرد میتونی برگردونیش یه جدید بگیری یا پولت رو پس بگیری. این مساله رو من عملا دیدم که به قانونشون هم پایبند هستند. ا
اما باید یادمون باشه که اگه جنس رو راحت پس میگیرند شاید پولش رو قبلا از آدم گرفته باشند.


Thursday, February 22, 2007

بومیان این منطقه ....

Just a moment like any moment
Amsterdam….
I remember your lips
I remember your eyes
And the taste of your kiss
And your graceful goodbye

گاهی فقط با یک شانه زدن موها دم صبح وقتی میخوام برم سر کار چقدر که دلم وا میشه. از خونه میزنم بیرون فقط با امید. امید به اینکه روز خوبی داشته باشم، دلی رو ببینم که شاد میشه، یا یکی ازآرزوهای همیشگی که دارم برآورده بشه ... . با اینکه هوا سرد هست ولی هیچ احساس سردی نمیکنم. گرم ومحکم قدم بر میدارم. توی راه توی افکارم غرق میشم تا برسم به محل کارم. مرد چینی همیشه صبح زودتر ازمن اونجاست. آروم، پر کار و با یک لبخند که معلوم هست از روی رضایت هست. همیشه وقتی آدم رو میبینه دو با سلام میکنه؛
Hi … Hello …
وسرش رو دو بار بالا و پایین میبره. به نظر میاد این حرکت سر واگیر داره برای همین هم هست که اکثرچینیها این کار رو انجام میدن. به اتاقم میرسم در رو که باز میکنم نگاهم به دوربینم میفته خیلی وقته هیچ عکسی نگرفتم مدتی هم دوربین نداشتم. امروز حتما این کار رو میکنم. نمیخوام وقتی برمیگردم قیافم برای خانوادم خیلی غریب باشه. امروز 21 فوریه 2007 هست نزدیک یک سال و نیم هست که از اونها دور هستم. وقتی اومدم تازه وارد 27 سالگی شده بودم و حالا 28 ساله هستم. وقتی اومدم شبها برای خوشبخت شدن خواهرهام دعا میکردم و حالا برای اینکه بتونم دایی بشم. اما هنوز مونده تا اونها عمه بشن این به اون در.
سعی میکنم به این افکار خاتمه بدم و حواسم رو جمع کارم کنم. گاهی سخت میشه این کار... .
سر ظهر که میشه بچه ها دور هم جمع میشن و با هم غذا میخوریم. مزه غذا چند برابر میشه. بعدش هم مثل پینوکیو که شکمش رو میکرفت جلوی تنور تا آرد و آبی رو که سر کشیده رو بپزونه من هم زیر تابش بی رمق آفتاب روی مبل میشینم. کاش آفتابش داغ بود. میچسبید.
گاهی وقتی میری اتاقت و یکی از ایران بهت تلقن کنه اونوقت روزت میشه روز. اما اگه بری و استادت تلفن بزنه و بگه اون کاری رو که قرار بوده انجام بدی چی شد؟ اونوقت روزت میشه شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل ... . اینه که یه دستگاه منشی خریدم تا اگه تلفن مهمی هست برش دارم. اما انصافا دلم نمیاد که هیچ تلفنی رو برندارم.
عصر هم آخر وقت توی اینترنت نگاه میکنم ببینم اوتوبوس کی میاد و بعد از اون هم با اولین اتوبوس میزنم به چاک. حالا وقت پرسه زدن و یه کم خرید میشه. و وقتی هم بر میرسم خونه باید آب و دون فردا رو جور کنم

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love


Saturday, February 17, 2007

همیشه روزایی که اسمی از عشق و عاشقی با خودشون به دنبال میکشند بی اختیار من رو به یاد دو نفر میندازند که همه چیزشون رو به پای من گذاشتند و هنوز هم بی دریغ میذارند. اونایی که هم دوست داشتن رو به من یاد دادند هم عاشق شدن و هم فدا شدن رو. نمیدونم چقدر مربوط هست ولی من میخوام مربوطش کنم. نمیخوام از یاد ببرم که اگه عشقی هست اولین با توسط کسی به آدم هدیه میشه به نام مادر. و اگه زحمتی هست تا حریم این عشق حفظ بشه کسی این مسئولیت رو به عهده داره به نام پدر. نه عشق مادر قابل فراموش شدن هست و نه رنجهای پدر. من همیشه و همه جا دوستتان دارم. هرجا که اسمی از عشق برده بشه در ذهن من قابل اعتمادترین شما هستید. واین شد که در ذهن من ماند : سلطان غم مادر , سلطان رنج پدر
کمی شخصیت !

یه منشی بخش داریم که خانوم بسیار صبور محترم خوش برخورد و کارایی هست. در عوض یه منشی دیگه بین 5 منشی بخش داریم که بسیار بی حوصله هست و با کوچکترین چیز غیر عادی که احساس کنه طوری رفتار میکنه که احساس میکنی بدجوری سرت جیغ بلندی کشیده. راهت رو میکشی و میری پی کارت. منشی اول اسمش جوان اسمیت هست و کانادایی هست. منشی دوم اسمش نریزا خان هست واهل ترينيداد و توباگو هست. از نمونه های اینچنینی برای مقایسه زیاد دارم توی ذهنم. اما شروع ماجرا از کجاست؟ چی میشه که یکی تقریبا غیر قابل تحمل میشه و یکی دیگه اینقدر محترم. قبلا اثر محیط رو اینقدر توی ساختن رفتار آدمها دخیل نمیدونستم. اما حالا با دیدن آدمهای جدیدی که گاهی با ما زمین تا آسمون فرق میکنند فهمیدم که اثر محیط توی تربیت آدمها خیلی مهم هست.
یه جامعه ایدآل رو در نظر بگیریم که توی اون هیچ کاری خلاف نیست. کار خلاف رو کاری تعریف کنیم که ضرری رو متوجه بقیه کنه. یعنی اصولا کار خلاف وجود نداره تا اینکه بتونه کسی انجامش بده. به این ترتیب هیچوقت جایی برای نگرانی وجود نداره. اما شکل امکان پذیرتر این جامعه رو میتونیم جامعه ای بدونیم که آدمها برای رسیدن به اهدافشون به راههایی متوصل میشن که ضرری رو متوجه کسی نکنه. ومهم این که زمینه برای انجام کار از چنین راههایی وجود داشته باشه برای مثال:
- وقتی که از رانندگی با حوصله تر توی کانادا حرف میزنیم به وضوح اولین نکته ای رو که میشه عنوان دلیل پیدا کرد این هست که اینجا خیابونها ظرفیت جا دادن ماشینهای موجود رو دارند. مثلا شهری که من توش زندگی میکنم شهری هست به وسعت تهران با جمعیتی فقط نزدیک به یک میلیون نفر. گاهی که صفی به اندازه 10 یا 12 نفر توی یک بانک یا جای دیگه بوجود میاد کاملا معلومه که بعضی آدمها بی حوصله میشن. اما باز هم قانونمندی که باهاش بزرگ شدند بر این بی صبری غلبه میکنه. همه اینها در پناه یک قانون ومجری بی غرض تثبت میشن.
-راستش وقتی برای اولین بار دیدم که حیاط مدرسه های اینجا دیوار ندارند و بچها به راحتی توی زنگهای تفریح مدرسه رو ترک میکنند و دوباره بر میگردند، فهمیدم که برای درک آزادی باید اون رو از کوچکی تجربه کرد. باید بشه یه گوشه از زندگیت. نمیدونم چرا گاهی حتی آزادیهای قانونی و بدیهی رو هم از کوچکی از ما دریغ میکنند. وجود همین آزادیهای لازم برای شخصیت دادن به انسان هست که باعث میشه بیشتر بچههای اینجا توی حل مشکلاتشون به تقلب متوصل نشن. چون حتی اگه مثلا موفق به قبولی توی درسی هم نشن شخصیتشون زیر سوال نمیره. دلیلی نیست که کسی تقلب کنه و اما اگه کسی این کار رو بکنه بدجوری کارش گره میخوره اگه بفهمند.
-تمام اعتبار یک نفر توی این جامعه به یک کارت ختم میشه به نام کارت اعتباری. و اینکه چقدر امتیازی که روی این کارت داری خوب باشه و نکته منفی نداشته باشی روی این کارت. کافیه که یه قبض رو دیر بپردازی. از امتیازت کم میشه و این به ضررت تموم میشه. به این امتیاز
credit score
میگن. وقتی میخوای از یک مغازه که نمیشناسنت یک جنس رو بصورت قسطی بخری اون مغازه فقط با استفاده از همین کارت اعتباری میتونه به تمام اطلاعات مربوط به سابقه مالی تو دست پیدا کنه و بر اساس اون تصمیم بگیره. این خودت هستی که اعتبار میسازی برای خود .

بنابراین وقتی یه منشی اونقدر خوب میشه و یکی اونقدر غیرقابل تحمل دلایل بسیار بلند مدت و بنیادی میتونه وجود داشته باشه. میدونم که منشی خوبه خیال راحتی رو همیشه به همراه خودش داره و منشی بده از داشتن این خیال راحت محروم هست. میدونم که اگه توی صف تحمل داشته باشی تا نوبتت برسه خیالت راحت تر هست تا اینکه زرنگی کنی. اگه وقتی میری یه مغازه یا بانک و اعتبارت خوب باشه خیات راحت هست وقتی عجله داری ولی پشت چراغ قرمز توی یه شب تاریک صبر میکنی ت سبز شه... . اما همه اینها لازمش یک محیط خوب و مستعد هم هست و گاهی وجود جریمه های سنگین و مهمتر بزرگ شدن توی یک جو سالم که به تو راههای مناسب رو برای انچام کارها یاد داده


Saturday, February 10, 2007

چینیهای بدبخت , چینیهای خوشبخت

تعداد چینیها اینجا خیلی زیاد هست و روز به روز هم دارند زیادتر میشوند. برای مثال توی همین بخش میکانیک که من هستم تا چند سال پیش اینطور که از شواهد و قرائن معلوم هست تعداد استادهای چینی زیاد نبود اما پس از اومدن یک رئیس چینی حدود 4 سال پیش حالا میشه به وضوح دید که چینیها تعدادشون از تعداد استادهای دیگه بیشتر هست همین مسائل هم باعث شد که این رئیس محترم رو ا آروم آروم کنار بگذارند. معروف هست که میگن اگه یه چشم بادومی رو به جایی راه بدی پس از مدت کوتاهی تعداد چشم بادومیهای اونجا ناگهان زیاد میشن.
اینجور که ازشون پرسیدم از وضع داخل مملکتشون هم راضی نیستند. بعضی اعتقادات اونجا ممنوع هست و اگه توی یک شهر از چین به دنیا میان و شناسنامشون میشه مال اون شهر دیگه توی شهرهای دیگه به اونا کار داده نمیشه. وضع زندگی بسیار سخت هست. اینه که مردمی تلاشگر و کم توقع بار میان. در رسوندن کانادا به اینجایی که هست نقش اساسی دارند این مردم . تعدادی از کارگرهای چینی حدود 100 سال قبل از طرف دولت چین به اینجا صادر میشن تا در ساختن تاسیسات زیر بنایی این مملکت مثل راه آهن و جاده عمر خودشون رو بگذارند. نسل بعدی این چینیها شاید خوشبخت ترین چینیهای دنیا باشند. اونها اینجا موندند و از طرف جامعه اینجا مورد حمایت قرار گرفتند. اما نسل دوم هم هنوز خوب کار میکنند و کم توقع هستند. اما یه جورهایی هم دیگه کانادایی شدند.
اینجا معروفه که چینیها رانندگی نسبتا بی صبرانه ای دارند. من خودم دیدم که وقتی یه چینی از دور میاد و یک نفر هم داره از خیابون رد میشه گاهی وقتها حتی سرعتش رو هم کم نمیکنه اما اگه یه کانادایی یک نفر رو وسط خیابون در حال عبور ببینه از فاصله 50 متری سرعتش رو کم میکنه و 10 یا 15 متری رسیده به طرف کاملا میایسته. تا اون فرد کاملا وارد پیاده رو بشه.
شاید اگه بخوام یه حکم کلی بدم میتونم بگم که شرقیها کلا کم حوصله تر هستند.
یک اصطلاح وجود داره که به آدمهایی نسبت داده میشه که در حال مستی رانندگی میکنند.
DWI: Driving While Intoxicated
از روی همین یک شوخی هم برای شرقیها و بخصوص چینیها ساخته اند
DWA: Driving While Asian
راستی چرا ما شرقیها کم حوصله تر هستیم؟ آیا این فقط اشتباه من هست؟ یعنی من اینجوری دیدم؟ گاهی فکر میکنم که ما مجبور شدیم که مثل شخصیت اول فیلم کلیک زندگی کنیم. توی پست بعدی دلم میخواد درباره اهمیت یک خیال راحت حرف بزنم. چیزی که من فراون توی آدمهای اینجا دیدم. شاید بعد از احترام توی برخوردهای اجتماعی بارزترین چیزی که به چشم میاد خیال راحتی هست که توی آدمها میشه دید.

Wednesday, February 7, 2007