Thursday, February 22, 2007

بومیان این منطقه ....

Just a moment like any moment
Amsterdam….
I remember your lips
I remember your eyes
And the taste of your kiss
And your graceful goodbye

گاهی فقط با یک شانه زدن موها دم صبح وقتی میخوام برم سر کار چقدر که دلم وا میشه. از خونه میزنم بیرون فقط با امید. امید به اینکه روز خوبی داشته باشم، دلی رو ببینم که شاد میشه، یا یکی ازآرزوهای همیشگی که دارم برآورده بشه ... . با اینکه هوا سرد هست ولی هیچ احساس سردی نمیکنم. گرم ومحکم قدم بر میدارم. توی راه توی افکارم غرق میشم تا برسم به محل کارم. مرد چینی همیشه صبح زودتر ازمن اونجاست. آروم، پر کار و با یک لبخند که معلوم هست از روی رضایت هست. همیشه وقتی آدم رو میبینه دو با سلام میکنه؛
Hi … Hello …
وسرش رو دو بار بالا و پایین میبره. به نظر میاد این حرکت سر واگیر داره برای همین هم هست که اکثرچینیها این کار رو انجام میدن. به اتاقم میرسم در رو که باز میکنم نگاهم به دوربینم میفته خیلی وقته هیچ عکسی نگرفتم مدتی هم دوربین نداشتم. امروز حتما این کار رو میکنم. نمیخوام وقتی برمیگردم قیافم برای خانوادم خیلی غریب باشه. امروز 21 فوریه 2007 هست نزدیک یک سال و نیم هست که از اونها دور هستم. وقتی اومدم تازه وارد 27 سالگی شده بودم و حالا 28 ساله هستم. وقتی اومدم شبها برای خوشبخت شدن خواهرهام دعا میکردم و حالا برای اینکه بتونم دایی بشم. اما هنوز مونده تا اونها عمه بشن این به اون در.
سعی میکنم به این افکار خاتمه بدم و حواسم رو جمع کارم کنم. گاهی سخت میشه این کار... .
سر ظهر که میشه بچه ها دور هم جمع میشن و با هم غذا میخوریم. مزه غذا چند برابر میشه. بعدش هم مثل پینوکیو که شکمش رو میکرفت جلوی تنور تا آرد و آبی رو که سر کشیده رو بپزونه من هم زیر تابش بی رمق آفتاب روی مبل میشینم. کاش آفتابش داغ بود. میچسبید.
گاهی وقتی میری اتاقت و یکی از ایران بهت تلقن کنه اونوقت روزت میشه روز. اما اگه بری و استادت تلفن بزنه و بگه اون کاری رو که قرار بوده انجام بدی چی شد؟ اونوقت روزت میشه شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل ... . اینه که یه دستگاه منشی خریدم تا اگه تلفن مهمی هست برش دارم. اما انصافا دلم نمیاد که هیچ تلفنی رو برندارم.
عصر هم آخر وقت توی اینترنت نگاه میکنم ببینم اوتوبوس کی میاد و بعد از اون هم با اولین اتوبوس میزنم به چاک. حالا وقت پرسه زدن و یه کم خرید میشه. و وقتی هم بر میرسم خونه باید آب و دون فردا رو جور کنم

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love


3 comments:

Anonymous said...

تشریف بیاورید در کامنتدونی خودمان

Anonymous said...

salam arz shod
ghalat kardam
eshtebaah kardam
bebakhshid, bachegi kardam
nafahmidam
nadidam
nashenidam
havaasam nabood
nemidoonam chi shod oon hafaa ro goftam
khodaayaa khodet mehdi ro hefz kon hamintor albateh khaanevaadash ro.

haalaa az shookhi begzarim, omidvaaram ke narahat nashodeh baashid ye moghe.

Anonymous said...

zemnan inkeh vaghti be samti mi eestid va foot mikonid baayad hesaab konid keh zamin ham daarad micharkhad va in foot shoma raa be samteh digari motavaari mikonand baayad dar formoolhaayetaan az Vrel (sorat nesbi) estefaadeh konid.
albateh khob hatman tooyeh darsaayeh lisaanseh oon reshtehyee keh shoma khoondid in chizaa naboodeh digeh, vali tooyeh darsaayeh dabirestan boodeh keh .
ey khodaayee mano bebakhsh in hameh cheraa harf mizanam
enshaalaah keh bakhshideh besham