Thursday, September 13, 2007

باز باران

باران شب را دوست دارم. انگار همه جا امن تر میشود. مثل این است که لالایی های مادر وقتی بزرگ میشوی در چنین صداهایی متبلور میشوند. شب که باران میاید هوا تاریک نیست انگار نور هم از آب است. هیچ چیز واضح دیده نمیشود ولی همه را میتوانی بهترحس کنی. روحی بزرگ دارد به فضا حرمت بیشتری میدهد. سکوت ! عجب سکوتی سراپای وجودها را فرا میگیرد! و همه باهم محو ذراتی که تازه از راه رسیده اند. فضا در تسلط بی چون و چرای قطراتی که انگار وحی آورده اند از بالا.

د.ن. دیشب همه جا امن بود و با لالایی اش خوابیدم

پ.ن . یادم نرود اگر مرا شب سیاه خواندی خواسته ای بارن من شوی

1 comment:

Anonymous said...

باران شب فرق داره انگار . انگار همه جا رو پاکیزه می کنه .