Friday, January 18, 2008

سپاس

صبح دوشنبه رفتیم فرودگاه امام خمینی. قرار بود ساعت 10:20 صبح به سمت لندن حرکت کنیم. اما با 2 ساعت تاخیر هواپیما پرواز کرد و دقیقا همون ساعتی که قرار بود توی لندن سوار هواپیمای دوم بشیم ، یعنی ساعت 3:00 بعد از ظهر، به زمین نشست. و اینجا تازه شد اول ماجرا. ساعت 3 بعد از ظهر شروع کردیم به دویدن دنبال کارهای اداری و تازه ساعت 9:00 شب بود که تونستم توی رخت خواب یک هتل دراز بکشم. با خودم گفتم خوب 10 دقیقه استراحت میکنم و بعدش بلند میشم و کمی توی لندن میگردم. اما 10 دقیقه بعد که بیدار شدم دیدم ساعت 6:00 صبح شده. اونقدر خسته بودم که هیچ نفهمیده بودم. ولی عجب خوابی بودا. یه دوش وصبحانه و حالا دیگه ساعت 9:00 صبح بود و وقت رفتن به فرودگاه. همه اینها با همراهی چندتا دوست جدید و قدیمی ایرانی حال و هوای دیگه ای داشت. ساعت 12:30 هم دوباره به مقصد کلگری حرکت کردیم و 9 ساعت بعد هم وقتی روی زمین نشستیم و سراغ چمدونهامون رو گرفتیم هیچ اثری از اونها نیافتیم. و درست دو روز بعد بود که بعد از چند تا تماس تلفنی و هماهنگی بالاخره چمدونهام رو برام آوردند دم در خونه

عجب سفری بود. هیچ غصه نمخورم که ایکاش زود تموم نمیشد. یک ماه ایران بودم . عجب یک ماهی بود. اوج زندگی همینجاهاست . مگه از این بهتر هم میشه؟ 2 سال قبل وقتی اومدم عجب حسی داشتم. اونوقت حس غالب بر وجود من حس جدا شدن و کنده شدن بود ولی این بار حس غالب بر وجود من حس رضایت بود و اعتماد بیشتر به اون چیزهایی که دوستشون داشتم

سپاس مر خدای را

2 comments:

Anonymous said...

سلام
رسیدن بخیر. خوش بحالت که میتونی بری ایران. ما که مجبوریم حداقل تا آخر دوره اینجا بمونیم
مرگ بر آمریکا.

Anonymous said...

خوشحالم که سالم رسیدی و چمدانهایت هم گم نشده اند :-)
جایت بسیار خالی است. مراقب خودت باش.