کریم میگه: تا این آخوندها هستند همین آش هست و همین کاسه
محمد سرش رو بالا میندازه و میگه: نه بابا مگه آخوندها کیا هستند؟ مردم هستند دیگه هممون خراب هستیم آقا جان ما از اول هم همین بودیم همین هم خواهد بود. یه کورش خوب بود که اون هم سالهاست جان به جان آفرین تسلیم کرده
علی میخنده و میگه ببین اشکال ما همینه من قبول دارم واقعا توی مملکت ما یه مرد درست حسابی نیست که پاشه اوضاع رو سر و
سامون بده ولی ما باید از بین بدتر و بدترین یکی رو انتخاب کنیم دیگه
حامد میگه اینجوری هم نیست فکر میکنید آدمهایی مثل مصدق کم آدمهایی بودند؟ و واقعا ما اونها رو درست حسابی نمشناسیمشون
کریم حرفش رو قطع میکنه و میگه تارمانی که دلتون خوش هست به این چیزها همینه. اینها که آدم مملکت داری نیستند
علی جواب میده: تو خودت میتونی مملکت داری کنی؟
کریم میگه نه من با حرف محمد موافقم ما آدم مملکت گردون نداریم
میگم بچها یکم یواشتر رو مخ بقیه راه نرید اینها که روی صندلیهای دیگه نشستند هم آدم هستند
کریم این بار آرومتر میگه: ببینید ما باید از خودمون شروع کنیم و این هم سالها کار میخواد ولی شدنی هست ولی این لعنتیها باید اول از همه از این مملکت دست بردارند
علی میگه من اینو قبول دارم ببین یه انقلاب کردیم واسه هفت پشتمون بسته. اگه ما عاقل باشیم دیگه سراغ کارهای یک شبه نمیریم
محمد میگه آره بابا انقلاب داغونمونکرد هرچی هم هست از زمان شاه داریم
کریم میگه لعنتیها از اون موقع هم بدترش کردند
حامد میگه نخیر اصلا هم اینطوری نیست همینجوری که نمیشه آدم چشش رو ببنده روی حقایق بگه اون موقع بهتر بود تو اصلا مگه بودی اون موقع
کریم با یه قیافه حق به جانب میگه نبودم ولی به اندازه کافی برام تعریف کردند
من میگم حالا به هر حال به نظر شما تکلیف چیه؟ نتیجه چیه؟
کریم میگه من که کاری به اون مملکت لعنتی ندارم من اصولا نمیخوام برگردم
محمد هم میگه آدم دلش به حال خانوادش میسوزه که اونجا هستند
علی هم گرم دیدن مناظر اطراف شده و حالا دیگه چیزی نمیگه
حامد هم انگار شک داره که بگه من کاری به اون مملکت ندارم و یه مشت چیبس سیب زمینی بر میداره میچپونه توی دهنش
محمد سرش رو بالا میندازه و میگه: نه بابا مگه آخوندها کیا هستند؟ مردم هستند دیگه هممون خراب هستیم آقا جان ما از اول هم همین بودیم همین هم خواهد بود. یه کورش خوب بود که اون هم سالهاست جان به جان آفرین تسلیم کرده
علی میخنده و میگه ببین اشکال ما همینه من قبول دارم واقعا توی مملکت ما یه مرد درست حسابی نیست که پاشه اوضاع رو سر و
سامون بده ولی ما باید از بین بدتر و بدترین یکی رو انتخاب کنیم دیگه
حامد میگه اینجوری هم نیست فکر میکنید آدمهایی مثل مصدق کم آدمهایی بودند؟ و واقعا ما اونها رو درست حسابی نمشناسیمشون
کریم حرفش رو قطع میکنه و میگه تارمانی که دلتون خوش هست به این چیزها همینه. اینها که آدم مملکت داری نیستند
علی جواب میده: تو خودت میتونی مملکت داری کنی؟
کریم میگه نه من با حرف محمد موافقم ما آدم مملکت گردون نداریم
میگم بچها یکم یواشتر رو مخ بقیه راه نرید اینها که روی صندلیهای دیگه نشستند هم آدم هستند
کریم این بار آرومتر میگه: ببینید ما باید از خودمون شروع کنیم و این هم سالها کار میخواد ولی شدنی هست ولی این لعنتیها باید اول از همه از این مملکت دست بردارند
علی میگه من اینو قبول دارم ببین یه انقلاب کردیم واسه هفت پشتمون بسته. اگه ما عاقل باشیم دیگه سراغ کارهای یک شبه نمیریم
محمد میگه آره بابا انقلاب داغونمونکرد هرچی هم هست از زمان شاه داریم
کریم میگه لعنتیها از اون موقع هم بدترش کردند
حامد میگه نخیر اصلا هم اینطوری نیست همینجوری که نمیشه آدم چشش رو ببنده روی حقایق بگه اون موقع بهتر بود تو اصلا مگه بودی اون موقع
کریم با یه قیافه حق به جانب میگه نبودم ولی به اندازه کافی برام تعریف کردند
من میگم حالا به هر حال به نظر شما تکلیف چیه؟ نتیجه چیه؟
کریم میگه من که کاری به اون مملکت لعنتی ندارم من اصولا نمیخوام برگردم
محمد هم میگه آدم دلش به حال خانوادش میسوزه که اونجا هستند
علی هم گرم دیدن مناظر اطراف شده و حالا دیگه چیزی نمیگه
حامد هم انگار شک داره که بگه من کاری به اون مملکت ندارم و یه مشت چیبس سیب زمینی بر میداره میچپونه توی دهنش
با خودم فکر میکنم مشکلمون سه تا چیز هست یکی اینکه کم حوصله هستیم و اگه یک کاری قرار باشه خیلی طول بکشه ترجیح میدیم اصلا انجام نشه یا ماست مالی بشه تا اینکه وقت بذاریم و خوب انجامش بدیم دیگه اینکه بسیار برای شروع تنبل هستیم و اصولا برنامه ای برای شروع نداریم همش میگیم فایده نداره و سوم اینکه هر کاری رو متخصصش انجام نمیده و گاهی متخصص هم واقعا خیلی کم داریم یا اینکه اونهایی که در راس کار هستند ترجیح میدهند بجای متخصص ها از خودیها استفاده کنند . راستی منصف هم نیستسم ... و هزاتا راستی های دیگه ... به بچهای کشورهای دیگه نگاه میکنم که صدای بگو و بخندشون قطع نمیشه انگار . بعضی هم از اول سفر تا حالا هفتمین پادشاه رو هم تو خواب دیدند. به آرامشی که دارند گرچه ظاهری هم باشه غبطه میخورم . دلم به حال خودمون میسوزه. از اول مخمون رو بجای دیدن مناظر اطراف با چه چیزهایی مشغول کردیم. و از اول مخمون رو با چه چیزهایی مشغول کردند...
توی همین حال و هوا هستم که راهنمای سفر میگه بچها چند دقیقه دیگه میرسم به دره جانسون وسایلتون رو جمع کنید و توی را لطفا به طبیعت اسیب نرسونید و آشغالهاتون رو هم باخودتون برگردونید و توی سطل زباله بریزید. الان ساعت 10:50 هست بعد از طهر ساعت 3:30 همینجا همدیگه رو میبینیم و ساعت 4:00 اوتوبوس راه میفته و برمیگردیم. روز خوشی رو براتون آرزو میکنم
خسته از بحثهای بی نتیجه همیشگی وسایلم رو به امید یه روز خوب جمع میکنم و از اتوبوس پیاده میشم
توی همین حال و هوا هستم که راهنمای سفر میگه بچها چند دقیقه دیگه میرسم به دره جانسون وسایلتون رو جمع کنید و توی را لطفا به طبیعت اسیب نرسونید و آشغالهاتون رو هم باخودتون برگردونید و توی سطل زباله بریزید. الان ساعت 10:50 هست بعد از طهر ساعت 3:30 همینجا همدیگه رو میبینیم و ساعت 4:00 اوتوبوس راه میفته و برمیگردیم. روز خوشی رو براتون آرزو میکنم
خسته از بحثهای بی نتیجه همیشگی وسایلم رو به امید یه روز خوب جمع میکنم و از اتوبوس پیاده میشم
1 comment:
سلام
امیدوارم همه چیز براتون خوب باشه
جالب بود، بحث هایی که آخرش معمولا همینطوری تموم میشه
چه خوب حرفای دوستان تو ذهنتون مونده با اینکه گرم دیدن مناظر بودید. آفرین به این حافظه
از بابت عکس هم ممنون
موفق باشید
Post a Comment