Saturday, July 7, 2007

Canada Day!

چند پیش روز کانادا بود. 140 سال هست که این کشور متولد شده. منابع فراوان ، مهاجرها ی انتخاب شده و همیچنین کسانی که توی این کشور به دنیا اومدند در پیشبردش به ترتیب سهم داشتند. جاهایی داره بکر و دست نخورده. آدمهایی غالبا آروم و دولتی عملا سوسیالیست. مردمی که کشورشون رو دوست دارند چون کشوری دوست داشتنی دارند. خانه یا ماشینها یی رو اینجا میبینی که نصب پرچم این کشور به آنها رنگ وطن دوستی داده.
اهمیت به جان آدمها حداقل در ظاهر امر پاش رو از مرزهای این کشور هم فراتر گذاشته بطوری که در یک نظر سنجی اخیر بین المللی این کشور رتبه اول در تلاش برای صلح و کمک رسانی رو در دنیا کسب کرده. واقعا کدوم کشور این رتبه رو داره نمیدونم. ولی این رای گیری نشون دهنده تصویری است که مردم دنیا در ذهن دارند از این کشور. اومدن به اینجا در ذهن من مفاهیم زیادی رو بوجود آورد که قبلش به اونها فکر نمکردم. ما عادت کردیم که با حلوا حلوا کردن دهنمون رو شیرین کنیم. و توی این کار تخصص پیدا کردیم و واقعا دهنمون هم شیرین میشه. چون مفهموم شیرینی برای ما گاهی جز این نیست . دلخوشیهای ما گذشته ای هست که داریم ولی گاها این گذشته نه چندان واضح بجز ... برای ما چیزی باقی نگذاشته. گاهی خیالپردازیها و ذکر اظهاراتی که توی کشور ما بین آدمهای مختلف ردوبدل میشه نشون از عدم ارتباط ما با دنیای بیرون داره که اگه وجود داشت میتونستیم راحت مقایسه کنیم . اینجا مفهوم فراگیرترو شفافتری از ارتباط رو میشه دید.
خانه هایی که دریچهای بسیار بزرگ رو به بیرون داردند و میشه از داخل خونه راحت بیرون رو دید و از بیرون هم میشه داخل رو. مدرسه ها و محیطهای اداری بدون حصار ودیوار برای حیاط. آدمهای ناشناسی که وقتی از کنارت رد میشن توی خیابون حداقل یک سلام میکنند و یا لبخندی میزنند و سری تکون میدن. کلماتی احترام آمیز که بطور مرتب هرجا که بری میشنوی. و خیلی چیزهای دیگه همگی نشان از درک دیگری از مفهوم ارتباط داره. مسلما همه چیز هم ناب و سرجای خودش نیست. نقص هم بسیار دیده میشه. ولی سوال من از خودم اینجاست که چی شد که ظرف 140 سال به اینجا رسیدند. ما که باهوشتریم. ما که پیشینه و تجربه های تاریخی بیشتری داریم. ما که بهترین اعتقادات رو داریم. ما که ... ما که ... ما که

پ.ن. بطور اتفاقی یک شب با یک مصری توی یک مسافرت هم صحبت شدیم. تا پاسی از شب سخن گفت. بحث به شیعه و سنی بودن کشید. به همون اندازه که من دلیل داشتم برای شیعه بودم او دلیلهای مستند و محکمتری داشت برای سنی بودن. در گوش او هم یک عمر خوانده بودند کشورش بهترین هست و مردم کشورش باهوشترین.

راستی کدام افیون ما را خلاص کرد؟

3 comments:

Anonymous said...

هر چی می کشیم از این توهمی که در شناخت خودمون داریم. اونها چون می دونستن که هیچی نیستن سعی کردن چیزی باشن. اما ما نه چیزی بودیم نه چیزی شدیم.

Anonymous said...

این سوالیه که همیشه از خودم می پرسم .چی شد که این طور شد ؟

Anonymous said...

می گویم 2 چیز علت اصلی است :
غرور و حماقتی که در نسل های مختلف این مملکت به وفور یافت می شود...
یا حق