Saturday, January 6, 2007

سلام به همه زندگی از آغاز تا وقتی یاد یگیرم و لایق شوم که دوستت داشته باشم. میدانم آنقدر بزرگی که به انجا نخواهم رسید وهمین مرا جاودانه خواهد ساخت.

ببین چگونه در میان این شنیده ها و ناشنیده ها
چگونه در میان این به چشم دل و سر ندیده ها
چگونه با تمام این وجود کوچکم تو را ترانه میکنم
تو را نگاه میکنم میان حلقه های اشک خود
خیال میکنم که دیدمت ِخیال میکنم شنیدمت ،خیال میکنم که خواندمت


راستش وقتی به پشت سرم نگاه میکنم نمیتونم از ترتیب و توالی منظمی که در اتفاقهایی که برایم افتاده به اسونی بگذرم. آدمهایی که دیدم جاهایی که رفتم و چیزهایی که دیدم. راستش همجوری زندگی رو دوست دارم و دلم میخواد براش سنگ تموم بذارم. به خصوص وقتی قضیه به یه آدم دیگه ختم میشه. نمیدونم آدما دنبال چی هستند ولی دلم میخواد همه خوشبخت باشند .
خانوادم رو دوست دارم. خیلی موقعه ها شاهد بودم که برام سنگ تموم گذاشتند. بی ریا و هوشیارانه. طوری که ننر نشم.
گاهی آرزو میکنم از عمرم به عمر اونایی که دوستشون دارم اضافه شه. آخه زندگی بدون اونا به چه دردی میخوره؟ اما از طرفی میدونم میشه تازه ها رو هم روست داشت گاهی بدجوری به هردو دسته دل میبندم.
فکر میکنم با همین چند خط قاطی پاتی من شناخته شدم. راستش از خودم دیگه چیز تازه ای سراغ ندارم.
یک سال و اندی هست که اومدوم اینجا. با شیراز خیلی فرق داره همه چیزش! اینجا هوا گاهی 40 درجه زیر صفر میره. اما دیری نمپاید این هوای سرد و دوباره ظرف چند روز اوضاع بهتر میشه و همون حول و حوش 0 تا 10 زیر صفر میمونه.
به توصیه یکی از دوستام اینجا رو بنا کردم تا بتونم دیده هام رو بنویسم. شاید به کار آید.
اینم اولین پست هست و اگه میبینید بی سامانه اصلا به این خاطر نیست.

No comments: